قصه من از تابستون شروع شد .☀️☀️ همون روزایی که پدر و عموهام کله سحر کلی کارگر فصلی و ما بچه ها را بار نیسان میکردند و میرفتیم توی دل باغات انگور تاکستان . 🚚 از آلونک های گِلی . از انگور توی کاسه آب یخ دار . از آب تنی توی موتورخونه . از چانقال صبحانه و آبگوشت ناهار . 🌀 ❤🌀 از کلی کشاورز که پاییزا گونی های کشمش را جمع میکردند و با کلی ذوق به انباری ها می آوردند . 😁 از کشمش و گردو و بادوم توی جیبمون وقتی برف میومد و میرفتیم مدرسه . ☃️❄☃️ از آبغوره سالاد شیرازی خواهرم . 😋 از خاگینه و حلوا با شیره انگور ننه جون 🎀🎀 از خرپ خرپ صدای خوردن غوره های ترش . 👌 از دلمه های برگ مو با ماست 🍀🍀 داستان زندگی کسب و کار من از قلب انگور ایران ، تاکستان شروع شد… ❤🍇❤🍇❤